شما اینجا هستید

اجتماعی » روایت کودکانی که «در این دنیا» کودکی نکردند!

به گزارش رومکا، مریم نظری مدیرمسئول هفته نامه «چی دا» در خصوص مشکلات کودکان کار در خرم آباد یادداشتی با عنوان من از خدا پیامبری می خواهم که معجزه اش خنداندن کودکان خیابانی باشد نوشت: بعد از گذشت چندین ساعت هنوز هم حالم مساعد نشده، امروز بعد از اذان مغرب از دفتر کار بیرون زدم، از میدان اسدآبادی پیاده به سمت پل بهداری آمدم ، چند قدمی پل بهداری را به سمت میدان آزادی رد نکرده بودم که در این تاریکی، سه پسر بچه کار که هر کدام بسته ای جوراب مردانه در دست داشتند از من تقاضای کمک کردند .    یکی از آنها عامیانه بگویم می گفت: خاله شیشه رفته تو پام و یکجا ایستاده بود و گریه می کرد، هر سه کودک بساط جوراب ها را زمین گذاشتن ، من نگاهی به پاهای بچه انداختم یا قمر بنی هاشم دیدم ته یک بطری شیشه ای نوشیدنی بصورت خوراک پنس یا واضح تر بگویم شبیه یک بست که دو دندانه تیز دارد شکسته و در کفش این کودک حدود ۱۲ سال فرو رفته . خم شدم و دو کودک دیگر هم کمک کردند به زور و با تمام توان شیشه را از زیر کفش پسربچه بیرون کشیدیم، متاسفانه اصلا شهامت دیدن چنین صحنه هایی را ندارم و  به محض کشیدن شیشه حالت ضعف به خودم دست داد و احساس کردم تمام انرژی بدنم در آن واحد تخلیه شد . رنگ و روی رفته پسربچه را که دیدم حالم بدتر شد، به هر بدبختی بود کفش از پاش درآوردم دیدم کفش پر از خون شده، حالت ضعفم بیشتر شد و احساس می کردم چیزی نمانده به کما برم .  گفتم خاله بیمارستان شهید رحیمی همین چند قدمی ماست بیا ببرمت دکتر پات رو ببینه و شاید بخیه کنه، هر کاری کردم قبول نکرد، گفتم منزلتون کجاست یا خودم ببرمت یا ماشین دربست بگیرم کرایه اش رو پرداخت کنم ، گفت دره گرم هستیم ولی به هیچ صراطی مستقیم نشد ببرمش . گفتم خون بدنت رفت حال منم داره بد میشه بذار من کاری انجام بدم، یکی از اون دو پسر گفت خاله زنگ میزنی بابام بیاد، گفتم شمارشو دارید بده تا تماس بگیرم. آستینش را بالا زد روی ساعد دستش شماره تلفن باباش رو یادداشت کرده بود ، برام خوند و شماره گرفتم ، زنگ زدم گفتم دایی …. قضیه را گفتم، گفت اتفاقا شمشیرآباد‌م الان میام ، بنده خدا اشتباه رفته بود پل گپ و دوباره برگشت پل بهداری و دیدم مرد میانسالی بود با دو تا پلاستیک در دست، زیر چشمی داخل این پلاستیک ها نگاهی انداختم جوراب های زیادی بود و فهمیدم در شمشیرآباد بساط می کند و …..   حالم مساعد نیست ادامه بدهم، نکته مهم اینجاست که این بطری شکسته چرا باید کف خیابان باشد؟ آن شهروندی که فقط شهرنشین است و آداب شهرنشینی را نمی داند و رعایت نمی کند، نوشیدنی می خورد و راحت شیشه ماشین را پایین می کشد و بطری را پرت می کند بیرون  و نمی داند سرنوشت سیاه یک کودک کار را سیاه تر می کند، نمی داند بخت با کودک کار یار نیست و چند دقیقه دیگر این بطری شکسته در کفش کودک کار می رود و پاهایش را از حرکت باز می دارد، نان آور یک خانه را خانه نشین می کند و …..

 

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

پایگاه خبری رومکا | آخرین اخبار استان لرستان